روانشناسی بالینی

آخرین عکس یادگاری مادر

دلنوشته آخرین عکس یادگاری مادر - مرکز مشاوره رامش مشهد

من بودم و تو، یک دنیا حرف برای گفتن.

بعد از این آخرین عکس یادگاری، حرفی نبود جز بیماری و غم. 

و تو در بستر بیماری بدون هیچ دغدغه ای  به استقبال مرگ میرفتی و من با تمام وجود به دنبال فرار از این درد و رنج بودم. امروز منم با حجم بزرگی از این درد و رنجی که راه فراری برایش نیست. امروز منم و دلتنگ  روزهایی که دیگر تکرار نخواهند شد.

به خاطر دارم روزهای آخری که در بیمارستان بودی و عملا کادر پزشکی جوابت کرده بودند اما هرگز نمیخواستم قبول کنم که تو دیگر برنمیگردی، تا آخرین لحظه گمان میکردم دارویی هست که تو را نجات دهد. اما حق با آنها بود. تو دیگر قرار نبود بهتر شوی برای همین هم هیچ تلاشی برای بهتر شدن نمیکردی. انگار منتظر تقدیر مرگ بودی. مرگی که بالاخره  فرا رسید و غمی سنگین از خودش برایم باقی گذاشت.

در لحظات آخر سعی کردی، با جمله ناراحت نباش، دنیا همین است، من را آرام  کنی اما این جمله ذره ای از ناراحتیم کم  نکرد. تنها سعی کردم با پذیرش واقعیت مرگ، زندگی ام را عمیق تر زندگی کنم.  روزی حضورت گرمای زندگیم بود و امروز خاطراتت را جایگزین میکنم عکسهای  یادگاریت را ورق میزنم.

در عمق وجودم تصویری از مادری قوی و صبور و دلسوز و مهربان نقش بسته است. باورم نمی شود بیماری ناجوانمردانه اینچنین تو را از پا درآورد و من را اینچنین محروم از داشتن و حضورت کرد. تو تا آخرین لحظه در حالی که چشمانت پر از اشک بود لبخند میزدی. تو زندگیت را زندگی کردی و چه زیبا با پذیرش کامل به استقبال مرگ رفتی. یکسال گذشت و من همچنان سوگوار توام سوگواری کردن هم عالمی دارد و چه رشد عمیقی در پس این سوگواری است. من انتخاب کردم با نوشتن، سوگواریم را کامل کنم و تا انتهای این مسیر پیش میروم.

چرا که فرار از این سوگواری بر درد و رنجم می افزاید اما همراه شدن با آن آرامشی دارد که عمیقا به آن نیاز دارم و این آرامش شوق و سرزندگی را به من هدیه می‌دهد. من در پس هر سوگواری نگاهم به زندگی متحول تر می شود و این رشد را مدیون توام مادرم. تو نیستی اما انگار از همیشه بیشتر هستی واقعا چطور می‌شود! انگار آنچه نیست، اتفاقا بیشتر هست… گویا نیستی، وجود ندارد… مرگ به معنای نیستی، نیست. مرگ یعنی وجودی که پررنگتر از همیشه هست. مرگ در لابه لای زندگی هست.

مرگ و زندگی جدای از هم نیستند . این لحظه ای که الان هست بلافاصله نیست می‌شود و لحظه ای دیگر متولد می‌شود. مرگ و زندگی تا این حد درهم آغشته هستند. تصور اینکه مرگ چیزی در دور دستهاست تصوری پوچ و باطل است.

 مرگ کنار ماست. در همین لحظه هایی که سپری می‌شود لحظه ای که می‌میرد و لحظه ای که متولد می‌شود. درست مثل همان گل یاسی که روزی در باغچه حیاتم کاشتم آن روز تو میهمان من بودی. تو چه زیبا لذت می بردی از نگاه به آن گل یاس و همه گلهایی که در باغچه کاشته بودم. امروز، گل یاس تداعی خاطره آن روز است. در حالی که تو دیگر نیستی! اما گل یاس هست و گل می‌دهد و من با استشمام عطر گل یاسی که تداعی توست، انگار آن روز را دوباره و دوباره زندگی میکنم.

تو روزی بودی و امروز نیستی. من هم آدمی که قبل بودم دیگر نیستم. تو زندگی جدیدی آغاز کردی من نیز پس از مرگ تو زندگی جدیدی را تجربه کردم. تو رها شدی از زندان جسم ومن نیز رها شدم از زندان وابستگی‌ها. رهایی، زیباترین تجربه زیستن است. رهایی، پر پرواز است. رهایی، زندگی را آزادانه زندگی کردن است. رهایی، یعنی خود زندگی. خواه زندگی در این جهان مادی باشد خواه در جهان اخروی. امروز هم من رهایم هم تو، من در این دنیای فانی، تو در آن دنیای ابدی.

دلنوشته: بی بی معصومه دادوند

روانشناس بالینی _درمانگر اگزیستانسیالیسم 

تاریخ: پنج شنبه 1402/12/17

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *